جهادی جهادی است...


ما غالبا انرژی مان را در آنجا که باید، صرف نمی کنیم و سپس چند برابر آن را در جاییکه نباید، از دست میدهیم. 
 
 بجای آنکه شرایطی فراهم کنیم که هم نسل هایمان لذت انقلابی بودن و مجاهدانه زیستن را تجربه کنند،  
 
انرژی مان را صرف پاسخ به شبهات میکنیم. پاسخ به شبهاتی که از انقلابی نیندیشیدن  
 
و انقلابی نزیستن نشأت گرفته است. 
توجه نمی کنیم که بسیاری از هم نسلهای ما ترکش خورده های هجمۀ سنگین فرهنگی دشمن اند.  
 
 و این زخم های کاری را تنها با پاسخ به شبهات و دعواهای سیاسی در کف دانشگاه نمی توان درمان کرد.  
 
این نسخه غالبا نه تنها مُسکن نیست بلکه نوعی نمک روی زخم پاشیدن است. 
در دل این نسل بسیارند افرادی که اگر تنها یک بار با پای خود به خیمه ای در آیند که نور ولایت  بر آن تابیده است 
 
 و دلدادگان ولایت در آن اجتماع کرده اند، آنچنان شیفته و دلدادۀ  این راه و این خیمه می شوند  
 
که دیگر آنها را یارای دل کندن از آن نیست. 
در دل واقعۀ عاشورا داستانی اینچنین هست که سخت عبرت آموز است: داستان زهیر… 
حسین(ع) می داند که زهیر مستعد آن است که فدایی ولایت شود و این استعداد نهفته را جز دم مسیحایی حسین(ع) 
 
 و نور ولایت نمی تواند متجلی کند. برای همین است که کسی را سراغ زهیر نمی فرستد  
 
که شبهه ها و بدبینی های تلمبار شده در ذهن او را پاسخ گوید. 
 
 شبهه هایی آنچنان جدی که موجب شده اند زهیر از حسین(ع) فرار کند. 
 
و نیز کسی را نمی فرستد که با زبان استدلال زهیر را مجاب به همراهی حسین(ع) کند. 
بلکه تنها و تنها یک کار می کند: دعوت زهیر به خیمۀ نورانی اش 
عجیب نیست که تاریخ هنگامیکه به این نقطه می رسد سکوت میکند.  
 تمام تاریخ را هم اگر زیر و رو کنی از گفتگویی که در این خیمه میان حسین(ع) و زهیر رد و بدل شده،  مطلبی نمی یابی. 
شاید برای آن است که در این خیمه جز سکوت چیزی نبوده است 
نگاه نافذ حسین(ع) و عطر نفس های گرمش که در این خیمه پیچیده است برای پاسخ به همۀ شبهه هایش کافیست  
 
و آنفدر قدرت دارد که زهیر را برای همیشه دربند کشد و مجنون و شیدایی حسین(ع) کند 
مقصودم از اشاره به این داستان این نبود که پیشنهاد دهم بجای پاسخ به شبهات و کارهایی از این دست،  
 
همه مخالفین و منتقدین را به خیمۀ حسین زمانمان بفرستیم که فدایی سید علی شوند. 
منظورم این بود که به آنها فرصت دهیم آن تفکر و آن الگوی زیستنی را که ما برای خود برگزیده ایم، 
 
 برای یک بار هم که شده، خودشان تجربه و لمس کنند. بجای آنکه مدام به آنها بگوییم که ما  
 
و انقلابمان اینطور که شما فکر میکنید نیستیم، اجازه دهیم با چشم خودشان ببینند و لمس کنند که ما چطور هستیم! 
 
کم نیستند کسانیکه اگر تنها یک بار لذت مجاهدانه و ولایی زیستن را، لذت بیخوابی کشیدن،  
 
عرق ریختن و جان کندن برای انقلاب را و لذت جانبازی در دل معرکه را بچشند،  
 
همۀ گونه های دیگر زندگی در نگاهشان پست و حقیر میشود 
 
 و همۀ شبهه های بی مورد و بدبینی های انباشته در ذهنشان، پاک. 
و اما سوال مهم این است که کدام اتفاق دانشجویی می تواند چنین فرصتی را فراهم کند؟  
 
کدام بستر است که در آن همۀ مولفه ها و ابعاد انقلابی زیستن، 
 
 مجاهدانه و ولایی زیستن متجلی میشود و قابل تجربه کردن و لمس کردن است؟ 
من مدتها به این موضوع فکر کرده ام و تنها به یک گزینه رسیده ام: جهادی 
حتی راهیان نور با آنهمه آثار مثبت و آنهمه برکت و نورانیت، ظرفیت و پتانسیلی که در جهادی هست را ندارد. 
وقتی در راهیان نور، افراد تنها وصف زیباییهای ناتمام مجاهدانه زیستن را می شنوند و اینقدر تحت تاثیر قرار میگیرند، 
 
 اگر خودشان لذتهای جهاد فی سبیل ا… را تجربه و لمس کنند، چه میشود؟ شنیدن کی بود مانند دیدن؟ 
ما زمانی میتوانیم ادعا کنیم به انقلاب خدمت کرده ایم که برای انقلابمان، انسانهایی مجاهد، ایثارگر، مخلص و ولایی باشیم 
 
 و چنین انسانهایی تربیت کنیم. جهادی بستری است که همۀ این صفات را با هم پرورش میدهد  
 
و درعین حال کوتاهترین و اثرگذارترین راه برای تحقق این صفات و ویژگی هاست 
                                                                   کلام آخر اینکه: 
                                               جهادی تنها مسجد و مدرسه و خانه ساختن نیست 
                         خدمت به کوخ نشینانی که امام گفته بود و توشه برای آخرت جمع کردن نیست 
                              نوازش کردن پسرک یتیم و شنیدن درد دلهای پیرزن سالخورده نیست 
                                              تربیت همت و باکری و زین الدین برای انقلاب نیست 
                                               که همۀ اینها هست و این همه “جهادی” نیست؛ 
                                                                جهادی، جهادی است …

-حمیدرضا پارسا-