و هر لحظه.....«پرنده ی مهاجری» است....


امروز یه فکرایی کردم ...راجع به یه سری تصمیما...

این روزا از اون روزاییه ک ظاهرم پر خنده است و باطنم پر غوغا...

در پی همون فکرا و همون تصمیما....احتمالا یه وبلاگ جدید بزنم تو بلاگفا .....

و دوباره در پی همون فکرا :


هر لحظه...«پرنده ی مهاجری » است....

می آید و می رود...و...دیگر بال نمی گردد!...



...


بشکن دلم که رایحه ی درد بشنوی!

کس از درون شیشه نبوید گلاب را...


اسرار سبزواری



غمگینم مث یه زلزله زده ....

.

 بلاگ اسکای قالبمو درست نمیخونه...

قسمت وبلاگ دوستان نداره....

ولی من نمیتونم برگردم به بلاگفا :(

یاد پرنده مهاجرم میفتم  و همه نوشته هام ک نابود شد خیلی غمگین میشم :(

حس ی زلزله زده رو دارم ک خیلی وخته خونش خراب شده اما هنوز غمگینانه تو چادر زندگی میکنه چون نمیتونه دوباره خونه بسازه :(



یا نور المستوحشین فی الظلم...


ایام را ز درد دل ما ملالت است...

حاجت به شرح نیست،

که ما را چه حالت است!


ابوالفتح گیلانی