برای دخترم نرگس:)


مادرت را ببخش دخترکم

شعر آتش به خانه اش زده است 

روزگارش شبیه گنجشکی ست 

که سموری به لانه اش زده است


بین انبوهی از تفاوت ها 

شاعران درد مشترک دارند 

مثل ظرفی عتیقه زیبایند 

منتهی از درون ترک دارند


آفت شعر را بکش در خود 

نکشی کل باغ می میرد 

لاکپشتی که روی لاک افتاد 

زیر خورشید داغ می میرد


دخترم فرض کن که جادوگر 

یک طلسم سیاه آورده 

کوچه ی خلوت خیالت را 

برده و چار راه آورده


مثلا فرض کن خدایت را 

گاه غولی سیاه می بینی 

در همین گیر و دار گرگی را 

بره ای بی پناه می بینی


ناگهان شکل واژه می گیرند 

همه ی چیزهای دور و برت 

سطری از شعر می شود حتی 

آن لباس نشسته ی پدرت


مادرت آن نهال کوچک بود 

که به فصل جوانه اش نرسید 

تا قیامت کلاغ قصه ی من 

شعر گفت و به خانه اش نرسید


لای لا لا، بخواب دخترکم 

ای به قربان دست و چشم و لبت 

آخ، باز این غذای من سر رفت 

شعر امشب، به جای شام شبت

 رویا ابراهیمی

 



مهلت!


یک تصمیم مهم گرفتم...مهم و سخت...

اما عملیش میکنم...باید خیلی چیزا رو به خیلیا ثابت کنم..

شایدم خیلی چیزا رو به خودم!

.

.

به خودم و خدا فقط تا آخر این هفته مهلت دادم  ...

ففط تاآخر همین هفته...

بعدش همه چی تموم!



مکالمه ی بی ادبانه!


م : چی شد اون پسره ی ....نمیاد دیگه؟!

ز ; ای بابااااا...بگین بیان خواسگاراتون نکه الان پشت درو شکستن.

م : چیه بت جواب رد داده؟!؟

ز : بی ادب بی تربیت!!!


+له شدن زیر پاهای خودم.



تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده...


زندگی را خواب می دانستم ,اما بعد از آن 

تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده!!



درد من، خط ِ میخی است عزیز:)



نگرانم!‌ ولی چه باید کرد
عشق، دلواپسی نمی‌فهمد
درد من، خط ِ میخی است عزیز
درد من را کسی نمی‌فهمد !

بغض کردن میان خندیدن
تکیه دادن به کوه نامرئی
خسته‌ام از ضوابط عُرفی
خسته‌ام از روابط شرعی

هیچ‌کس،‌ هیچ‌کس نمی‌داند
به نگاهت چه عادتی دارم
هیچ فرقی نمی‌کند دیگر
ــ‌ اینکه با تو چه نسبتی دارم ــ

تف به هرچه اصـول، هرچه فـُروع
تف به هرچه ثواب، هرچه گناه
توی تاریک‌خانه‌ی دنیا
عقل جن است و عشق بسم‌الله !

« چشم‌هایت نگاه خیسم را
مثل برق سه‌فاز می‌گیرد»
تو برایم جرقه‌ای وقتی
خانه را بوی گاز می‌گیرد !

زیر آتش‌فشان جنگ تو
یخ هرچیز آب خواهد شد
مثل یک سرزمین بی‌سرباز
همه‌چیزم خراب خواهد شد ...

تو مرا زجر می‌دهی عشقم
مازوخیسمی که دوستش دارم
من به اشغال تو درآمده‌امـ
ـ صهیونیسمی که دوستش دارم ــ


+ تصمیم دارم اون چیزی نباشم که میخام ، اون کاری رو نکنم که دوست دارم ،
تصمیم دارم با خودم مبارزه کنم ، لجبازی کنم ، کارشکنی کنم ، بهانه گیری کنم ،
برای منِ درونم بد باشم...اذیتش کنم...
تصمیم دارم با خودم بَد باشم....

پیدا کن شبو مثل من....


+دیروز همین موقع ها بود....پرنده ی مهاجر - آدرس قبلی همان آوارگیم - را وارد کردم و در کمال تعجب وبلاگ باز شد

با اطلاعات سال 91 و 92....

نمیدانید چه قددددددددددددددددر خوشحال شدم .....غیر قابل وصف است....

یک ساعت بعدش دوباره رفتم آدرس را وارد کردم.....

و هیییییییچ نبود!!!!!!!!!

نمیدانید چه قددددددددددددددر ناراحت شدم...غیر قابل وصف است!!!!


+ امشب موجود جدیدی به این دنیا اضافه می شود...موجودی که مرا نمیشناسد اما من اورا خوب میشناسم!

موجودی که نمیدانم قدمش چه قدر برای من خیر خواهد بود و یا حتی...


+بریده ام ناجور....مثل یک جسم خاک گرفته ی کثیف کنج تاریک یک اتاق....

دلم میخواهد بلند شوم چراغ را روشن کنم ... خودم را بتکانم...بشورم...اصلا جای خودم را عوض کنم..

بگذارم رو به نور...دور و بر خودم را پر کنم از تازگی و طراوت...

دلم میخواهد محیط زندگی خودم را تغییر دهم...

اما نمی شود!


+ پیدا کن شبو مثل من ، گوشه ای واسه گم شدن


عاشقا گاهی گم میشن:)



معلق تر از همیشه...


+نوستالژی پرست بودن با وابستگی فرق دارد ،

من نوستالژی پرست بودم - و هستم - اما وابسته به نوستالژی هایم خیر - یعنی سعی می کنم نباشم -

با این همه هنوز دلم برای 4 سال زندگی بلاگفایی ام تنگ می شود.


+این روزها زندگی فشرده تر شده است ، پرشده است از فراز و نشیب هایش...

رخداد های زندگیم مثل ذرات معلق در هوا هستند...زیادند...می چرخند و می چرخند...بی نظمند....

اما بر زمین نمیشینند ... هیچ کدام هنوز قصد ندارند سر جایشان قرار بگیرند...


+ پس فردا قرار است برگردد....یار را می گویم...و من نمیدانم در پس این برگشت چه چیزی در انتظار زندگی مان خواهد بود!


+شب 23 رمضان کوچه گردان بودم...و هنوز هیچ!

هیچ نه تنها به خاطر تاثر از فقر مادی یا حتی فرهنگی همنوعانم....

هیییچ برای خیلی چیزها....خیلی چیزها....


+

دارند پیله های دلم درد می کشند

باید دوباره زاده شودم.....عاری از گناه....


- نجمه زارع -




مینی حال!


امشب شب۲۳رمضان سال۱۳۹۴،

رفتم با جمعیت امام علی (ع)کوچه گردان ,

مغزم داره منفجر میشه از هجوم افکار....


ماجرایِ من :)


من یک نوستالژی پرستم ؛

نوستالژی پرست بودنم می تواند ناشی از نگه داشتن تماااام اطلاعات و نظرهای وبلاگم در تمام مدت آن 4 سال باشد ،

اطلاعاتی که جانِ من بودند و

- من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود - !!!


من یک آواره ام ؛

آوارگیم می تواند ناشی از پاک شدن تماااام اطلاعات 4 ساله ی بلاگفایم باشد ، 

آوارگی که کسی پاسخگویش نبود!


من یک انسان امیدوارم ؛

امیدواریم می تواند ناشی از زنده بودنم باشد ، اینکه بعد از هر پایانی بی توجه به پایان و نوع پایان دوباره شروع کردم ،

امیدواری که لازمه ی زنده بودن هر انسان است!


من یک نوستالژی پرستِ آواره یِ امیدوارم....

پس می نویسم!

پس می نویسم !