هنوز اتفاقات زندگیم دارند توی هوا برای خودشان جولان می دهند و من
در این ظهرهای تابستانی یک دستم را زیر سرم می گذارم و از پایین بشان نگاه می کنم و همین!
+ فردا یک مرداد است و من برای پروژه ام تقریبا35 روز حداکثر وقت دارم.و تنها مدار آن را در ذهنم بسته ام
و از استرس در درونم به سر حد مرگ رسیده ام اما در بیرون به مسافرت شمال فکر می کنم!
+در این میان کارهای جهادی هم دارد کم کم روی دوش خودم میفتد و من نه میتوانم از جهادی دل بکنم نه میتوانم برایش وقت بگذارم!
+همه ی اینها در کنار این است که یار سخت درگیر خانواده است و مذاکراتی سخت نفس گیر و توافقی بس دست نیافتنی
و اگردست یافتنی با احتمال ضرر!
+ همین ظهر های تابستان برای من بهتر ک دستم را زیر سر بگذارم و گردش روزگار معلق ام را در هوا بنگرم!