استرس دارم....
خوابم نمیبره....
نه میتونم خوشحال باشم نه ناراحت...
حس بدیه...
کسی درک نخواهد کرد!
تو زیباترینِ جهانی ...
نه !
تو زیبایی جهانی...
نه!
نمیدانم....
من عاشقانه نمیدانم مثل تو...
فقط می دانم....
تو زیبایییی.....
زیاد زیبایی....
ﺩِﻟـَﻢ ﮔِﺮِﻓﺘـِـﻪ ﺍَﺳـﺖ...!
ﯾــﺎ ﺩِﻟـﮕﯿــﺮَﻡ...!
ﯾـﺎ ﺷﺎﯾَـﺪ ﻫَـﻢ ﺩِﻟَـﻢ ﮔﯿـﺮ ﺍَست...!
ﻧِﻤــﯽ ﺩﺍﻧَــﻢ...!
ﺍًﺻـﻼًًً ﻫﯿـچﻭَﻗـﺖ ﻓَــﺮﻕِ ﺑِﯿــﻦِ ﺍﯾﻨــﻬﺎ ﺭﺍ ﻧَﻔَﻬـﻤﯿــﺪَﻡ...!
ﻓِﻘَـﻂ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧَـﻢ ﺩِﻟَـﻢ ﯾِـﮏ ﺟـﻮﺭﯼ
ﻣـﯽ ﺷَـﻮَﺩ...!
ﺟــﻮﺭﯼ ﮐِـﻪ ﻣِﺜــﻞِ ﻫَﻤﯿــﺸِـﻪ ﻧﯿــﺴـﺖ...!
ﺩٍﻟًـﻢ ﮐِـﻪ ﺍﯾﻨـﻄــﻮﺭ ﻣـﯽ ﺷَـﻮَﺩ...!
ﻏُﺼِّـﻪ ﻫـﺎﯼِ ﺧــﻮﺩَﻡ ﮐِـﻪ ﻫـﯿﭻ...!
ﻏُﺼِّـﻪ ﯼِ ﻫَﻤِــﻪ ﯼِ ﺩُﻧﯿــﺎ ﻣـﯽ ﺷَـﻮَﺩ ﻏُﺼِّـﻪ ﯼِ ﻣَـن... !
+ نگرانم.....شدید.....
این روزها بد شده ام..
افکرام بد شده اند...
رفتارم بد شده است...
از همه مهم تر
اعصابم بد شده است!
خیلی وخته ننوشتم،ینی چند بار اومدم بنویسم ، اما هربار یه اتفاقی افتاد که همه ی ذوق نوشتنمو گرفت!
از آخرین نوشته ام تقریبا 10 روز میگذره ولی کلی اتفاق ها افتاده!
یکی از خوشی ها که وقتی به عمقش میری توش تلخی دیده میشه ، تولد پسر خواهرم بود و هنرهای من :
+البته فقط دوتای پایین عکس مال تولده ولی بلاخره همش هنرهای ماست
- الهام ناصری -
تو چه ساده ای و من، چه سخت
تو پرنده ای و من، درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
تو به موقع می رسی و من ،
سالهاست دیر کرده ام
*
خوش به حال تو که می پری!
راستی چرا
دوست قدیمی ات-درخت را-
با خودت نمی بری؟
عرفان نظر آهاری
+ اون اتفاقی ک فکر کردم شاید بیفته نیفتاد ، البته اتفاق خاص دیگری هم نیفتاد.
+ امروز رفتم دانشگاه برای صحبت با استاد در مورد پروژه ، استاد گلی است ، سرخوش و باروحیه ، آدم از روحیه اش امیدوار می شود.
+تازگی ها فکر می کنم یکسری اتفاق های خوب لب پرتگاه منتظر افتادن هستن ، اما من با نادانی هایم هی آنها را از افتادن منع می کنم ،
خدایا کمکم کن ...نمی خواهم نادان باشم...هیچ دوست ندارم...اما هستم ! کمکم کن :(
+یار هم درگیر است...حتی شاید گاهی درگیر نادانی های من ...خدایا به خاطر یار...پرودگارا...کمک کن...شاید خوب شدم!
+بلاگفا خواننده ی بیشتری دارد...طبیعی است...اما باید خوانندگان هم از آن کوچ کنند...باید تنبیه شود...باید آدم شود!
امشب یک خبر جدید رسید که صحتش ناپیداست ؛
و اینکه اگر صحیح باشد چه می شود ؛
و اگر نباشد چه ؟!
مسترس به کسی می گویند ک استرس دارد...
گرچه همه چیز را به خدایش سپرده است...
و از او آرامش می خواهد.
هنوز اتفاقات زندگیم دارند توی هوا برای خودشان جولان می دهند و من
در این ظهرهای تابستانی یک دستم را زیر سرم می گذارم و از پایین بشان نگاه می کنم و همین!
+ فردا یک مرداد است و من برای پروژه ام تقریبا35 روز حداکثر وقت دارم.و تنها مدار آن را در ذهنم بسته ام
و از استرس در درونم به سر حد مرگ رسیده ام اما در بیرون به مسافرت شمال فکر می کنم!
+در این میان کارهای جهادی هم دارد کم کم روی دوش خودم میفتد و من نه میتوانم از جهادی دل بکنم نه میتوانم برایش وقت بگذارم!
+همه ی اینها در کنار این است که یار سخت درگیر خانواده است و مذاکراتی سخت نفس گیر و توافقی بس دست نیافتنی
و اگردست یافتنی با احتمال ضرر!
+ همین ظهر های تابستان برای من بهتر ک دستم را زیر سر بگذارم و گردش روزگار معلق ام را در هوا بنگرم!
مادرت را ببخش دخترکم
شعر آتش به خانه اش زده است
روزگارش شبیه گنجشکی ست
که سموری به لانه اش زده است
بین انبوهی از تفاوت ها
شاعران درد مشترک دارند
مثل ظرفی عتیقه زیبایند
منتهی از درون ترک دارند
آفت شعر را بکش در خود
نکشی کل باغ می میرد
لاکپشتی که روی لاک افتاد
زیر خورشید داغ می میرد
دخترم فرض کن که جادوگر
یک طلسم سیاه آورده
کوچه ی خلوت خیالت را
برده و چار راه آورده
مثلا فرض کن خدایت را
گاه غولی سیاه می بینی
در همین گیر و دار گرگی را
بره ای بی پناه می بینی
ناگهان شکل واژه می گیرند
همه ی چیزهای دور و برت
سطری از شعر می شود حتی
آن لباس نشسته ی پدرت
مادرت آن نهال کوچک بود
که به فصل جوانه اش نرسید
تا قیامت کلاغ قصه ی من
شعر گفت و به خانه اش نرسید
لای لا لا، بخواب دخترکم
ای به قربان دست و چشم و لبت
آخ، باز این غذای من سر رفت
شعر امشب، به جای شام شبت
رویا ابراهیمی
یک تصمیم مهم گرفتم...مهم و سخت...
اما عملیش میکنم...باید خیلی چیزا رو به خیلیا ثابت کنم..
شایدم خیلی چیزا رو به خودم!
.
.
به خودم و خدا فقط تا آخر این هفته مهلت دادم ...
ففط تاآخر همین هفته...
بعدش همه چی تموم!